کد مطلب:210496
شنبه 1 فروردين 1394
آمار بازدید:231
از بی نشان
«كوه از خوابی سنگین پر بود.
دیر می گذشت.
خوابش بخار شد.» [1] .
در جست و جوی نشانه یی بودم؛ نشانی از آن بی نشان، كه كوه ها فریادش می كردند و چشم هایش به باران می مانست. مثل كوه ها، تنها بودیم؛ میان مكه و مدینه. با خود می گفتم:
«در دلم آنچه نهان است، بگویم، یا نه؟»
كمی می ترسیدم، اما سرانجام پرسیدم:
- نشانه ی «امامت» چیست؟
بی درنگ فرمود:
- همین كوه، فرمانبردارش شود!
به انگشتش نگاه كردم. كوه، به ما نزدیك می شد! [2] .
[1] زنده ياد سهراب سپهري.
[2] مستدرك سفينة البحار، ج 3، ص 26؛ از زبان «عبدالرحمان بن الحجاج».